سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

سر دندونی

مامان جونم برات یه راکر خریده مدل فیل که خیلی دوسش داری  با 20 هزار تومانم پول دادکه برات یه تاب بخریم  ممنون مامان جون  خاله میترا  یه بلوز و شلوار برات خریده مامان بزرگم 10 هزارتومان که گفت به سلیقه خودم یه چیزی برات بخرم  ولی مامان منا همه رو خرج خودش کردببخشید بوووووووووووس دست بابا احمد درد نکنه به جاش بابایی زحمت کشید و گفت من خودم همه رو جبران میکنم و یه تاب خوشمل برای دخملم از طرف خودمو مامان جون با مامان بزرگش  میخرم  بابااحمددستت درنکنه.ممنون مامانی شما اتاق خوابی نداشتی و ما هم که هر سال تصمیم داریم خونه بخریم که نمیشه با این وضع قیمت خونه که روز به روز میره بالا فعل...
30 مهر 1391

یادی از گذشته

مامانی الان که دارم مینویسم برات ،دلم پر از غمه از صورتم همین طور اشک میاد بی اختیار بدون اینکه بدونم چی تایپ میکنم همین طور انگشتام روی کلید های کیبرد میره این موضوعی که میخوام واست بگم مال گذشته دلم واسه خاله ناهید خاله مامانی تنگ شده الان 2 ساله که از مرگ این عزیز میگذره و همچنان مامان منا قبول نکرده این اتفاق رو قبل از این که شما تو شکم من باشی خاله ام مرد تو سن 42 سالگی سرطان گرفت نمیدونی چقدر دوسش داشتم تو مجردی کسی بود که همه چیزم رو بهش میگفتم حتی زمانی که من با بابا احمد دوست بودم خاله همش کمکم میکرد هر جا که مامان جون به من نه میگفت سریع میرفتم پیش خاله ناهید و اونم به مامان جون زنگ میزد و میگفت کاری نداشته باشید بهش جونه بزارید جو...
25 مهر 1391

حس غریب

مدت زیادیه که از زندگی مشترکمون میگذره والان دقیقا19/2/1390 که من و بابائی به فکر تو افتادیم که بیای و جای خالیتو تو این خونه پر کنی من همش منتظرم که زودتر بیایی تا حست کنم یه جورایی همش بهت  فکر می کنم تو قراره بشی عزیز من ، منم میشم مامان تو . آخه پس کی می خوای بیایی ، نکنه راه و گم کردی؟ نکنه قایم شدی تا خودم پیدات کنم؟ همش به اومدنت ، به بودنت فکر می کنم.....فکر نکنی ما به فکرت نیستیما با اینکه نمیدونم دخملی یا پسر اصلا هستی یا نه ؟ یا اینکه چه شکلی هستی؟ همش بهت فکر می کنم و بدون که همیشه دوستت دارم حتی الان که نیستی. از طرف مامان آیندت                      &nbs...
23 مهر 1391

دخترم خوش اومدی

این عکس رو بابایی تو بیمارستان ازت گرفته قبل از اینکه مامانی روح ماه تو ببینه عزیزم وااااااااااااااای چه لحظه ای بو هیچ وقت یادم نمیره نمیدونی چقدر خوشحال بودم من ،منا غفاری حالا صاحب یه فرزند شده بودم وااااااااااااااای خدای من ،منم مامان شدم چقدر تو دوران بارداری فکرای بد میکردم میگفتن طبیعیه                   ...
23 مهر 1391

کارای جدیدت تو 9ماهگی

مامانی دس دسی یاد گرفتی نمیدونی چقدر ناز دس دسی میکنی بهت میگیم سودا(clap your hand)شما هم شروع میکنی به دست زدن آخ به جون در اومدن 2 دندون جلویی مامانی ژست چهار دست وپا رو میگیری ولی نمیری جلو یکم سینه خیز میری ولی همچنان علاقه نداری   دوست داری یه انگشت پیدا کنی و با دندونای قشنگت گازش بگیری  ...
23 مهر 1391

فرشته دندون

هریپ هورا هریپ هورا مامانی امروز یعنی 8 ماه و 2 روز ،2 تا از مرواریدای قشنگت دراومد         از موقعی که دندونات در اومده دوست داری غذای جویدنی بخوری تا آبکی ای شیطون         آب دهنتم که همش میاد و دوست داری هر چیزی ببینی به دندونات بکشیش و صدای دندونات رو بشنوی مامانی خوب، دندونات خراب میشه دیگه نکن این کار رو     مبارکه عروسکم      ...
23 مهر 1391

دخترم غرق در بوسه

چند وقت پیش وقتی از خواب بیدار شدی صبحونت رو دادم، که دیدم لباست رو حسابی کثیف کردی وقتی لباست رو دراوردم  از فرصت استفاده کردم و تا تونستم بوست کردم امروز چشمم به عکسای اون روز افتاد  گفتم بزارم تا خودتم ببینی       ...
22 مهر 1391

کش سره دخملی

مامانی این اولین باری که به سرت کشه سر زدم مامان :سودا انگشتت رو نکن تو دهنت    مامان :سودا  ،سودا ،سودا ببین مامانو انگشتت رو تو دهنت نکن    سودابه مامان ،چرا هر 5 تا انگشتم تو دهنم نمیره     ...
15 مهر 1391

اولین پارک پاییزی

اولین پارک از فصل پاییر که سودا جون  هم با ما بوده  پارسال این موقع تو شمک مامانی بودی                      ...
14 مهر 1391